غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت. خواجه سلمان (از آنندراج). کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن. حافظ. شاهد بخت چون کرشمه کند ماش آیینۀ رخ چو مهیم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 263)
غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت. خواجه سلمان (از آنندراج). کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن. حافظ. شاهد بخت چون کرشمه کند ماش آیینۀ رخ چو مهیم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 263)
گفتاری یا نوشته ای را، از زبانی بزبانی دیگر برگرداندن. بیان کردن کلامی یا عبارتی را از زبانی بزبان دیگر: پس دوات خاصه آوردند و در زیر آن بخط خویش، تازی و فارسی عهدنامچه ای که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). تذکره نبشته آمد و خواجه ابونصر بر وزیر عرضه کرد و آنگاه هر دو را ترجمه کرد به پارسی و تازی بمجلس سلطان هر دو بخواند سخت پسند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 297). بونصر مشکان نامه بخواندو به پارسی ترجمه کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 378). بفرمود تا فیلسوفان همه کنندآنچه دانش بود ترجمه. نظامی
گفتاری یا نوشته ای را، از زبانی بزبانی دیگر برگرداندن. بیان کردن کلامی یا عبارتی را از زبانی بزبان دیگر: پس دوات خاصه آوردند و در زیر آن بخط خویش، تازی و فارسی عهدنامچه ای که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). تذکره نبشته آمد و خواجه ابونصر بر وزیر عرضه کرد و آنگاه هر دو را ترجمه کرد به پارسی و تازی بمجلس سلطان هر دو بخواند سخت پسند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 297). بونصر مشکان نامه بخواندو به پارسی ترجمه کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 378). بفرمود تا فیلسوفان همه کنندآنچه دانش بود ترجمه. نظامی