جدول جو
جدول جو

معنی سردمه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سردمه کردن
(دَ نِ / نَ دَ)
حمله کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سردمه کردن
حمله کردن
تصویری از سردمه کردن
تصویر سردمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طِ سِ پُ دَ)
سرمه کشیدن. تکحیل. اکتحال
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ دَ)
غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین) :
لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد
زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت.
خواجه سلمان (از آنندراج).
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن.
حافظ.
شاهد بخت چون کرشمه کند
ماش آیینۀ رخ چو مهیم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 263)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
گفتاری یا نوشته ای را، از زبانی بزبانی دیگر برگرداندن. بیان کردن کلامی یا عبارتی را از زبانی بزبان دیگر: پس دوات خاصه آوردند و در زیر آن بخط خویش، تازی و فارسی عهدنامچه ای که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). تذکره نبشته آمد و خواجه ابونصر بر وزیر عرضه کرد و آنگاه هر دو را ترجمه کرد به پارسی و تازی بمجلس سلطان هر دو بخواند سخت پسند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 297). بونصر مشکان نامه بخواندو به پارسی ترجمه کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 378).
بفرمود تا فیلسوفان همه
کنندآنچه دانش بود ترجمه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرفه کردن
تصویر سرفه کردن
اخراج غیر عادی هوای محتوی در ریه توام با صدا
فرهنگ لغت هوشیار
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
خود (خویشتن) را مرده کردن، خود را همچون مرده ساختن: خویشتن مرده کرده بودم و تو مرا زنده کردی، خود را مرده وانمودکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
همسیراختن برگرداندن ویچاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشمه کردن
تصویر کرشمه کردن
بچشم و ابرو اشارت کردن غمزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
ترگوییده کردن، ترگویه کردن، ترگوییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
للتّرجمة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
Translate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
traduire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
tłumaczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
kutafsiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
переводить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
übersetzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
ترجمہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
অনুবাদ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
번역하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
翻訳する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
לתרגם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
अनुवाद करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
menerjemahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
перекладати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
vertalen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
traducir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
tradurre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
traduzir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترجمه کردن
تصویر ترجمه کردن
แปล
دیکشنری فارسی به تایلندی